زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”
روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!
نظرات شما عزیزان:
حسین،میثم
ساعت2:52---14 مهر 1391
سلام دوست عزيزم
وبلاگ قشنگي داري ماهم يه کلبه درويشي به نام "چيک چيک دلهاي تنها"داريم اگر سري به اين کلبه بزني يعني صاحبان اين کلبه را خوشحال کردي.
پـــــــــــــــــــــــــس منــــــتــــظـــــرتـــــــم
راستي اگر مايلي ودوست داري مارا با عنواني که گفتم لينک کن بعد از اينکه لينک کردي بيا تو وبلاگم بدون تايئد من وبلاگ خودت را با عنوان دلخواهت لينک کن.
("::حسين،ميثم::")
|